نامه ای به پدر
ღموج درياღ


پدر عزيزم،

با اندوه و افسوس فراوان برايت مي نويسم. من مجبور بودم با دوست دختر جديدم فرار کنم، چون مي خواستم جلوي يک رويارويي با مادر و تو رو بگيرم. من احساسات واقعي رو با Stacy پيدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما مي دونستم که تو اون رو نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبيني هاش، خالکوبي هاش ، لباسهاي تنگ٬ موتور سواريش و به خاطر اينکه سنش از من خيلي بيشتره. اما فقط احساسات نيست، پدر. اون حامله است. Stacy به من گفت ما مي تونيم شاد و خوشبخت بشيم. اون يک تريلي توي جنگل داره و کُلي هيزم براي تمام زمستون. ما يک رؤياي مشترک داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه.Stacy  چشمان من رو به روي حقيقت باز کرد که ماريجوانا واقعاً به کسي صدمه نمي زنه. ما اون رو براي خودمون مي کاريم، و براي تجارت با کمک آدماي ديگه اي که توي مزرعه هستن، در ضمن، دعا مي کنيم که علم بتونه درماني براي ايدز پيدا کنه و Stacy بهتر بشه. اون لياقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و مي دونم چطور از خودم مراقبت کنم. يک روز، مطمئنم که براي ديدارتون بر مي گرديم، اونوقت تو مي توني نوه هاي زيادت رو ببيني.

با عشق،

پسرت،john

 

پاورقي : پدر، هيچ کدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من بالا هستم تو خونهTommy. فقط مي خواستم بهت يادآوري کنم که در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روي ميزمه. دوسِت دارم! هروقت خونه براي اومدن ٬ امن بود، بهم زنگ بزن


نظرات شما عزیزان:

ریحانه
ساعت0:38---10 مرداد 1391
وبت خییییییییییییلی قشنگه

ریحانه
ساعت0:36---10 مرداد 1391
این پیام مال من نیست ولی به دستم رسیده بخونش: تو رو به امام زمان قسم می دم این پیام رو بخون.دختری از خوزستانم که پزشکان از علاجم نا امید شدند.شبی خواب حضرت زینب (س)را دیدم در گلوم اب ریخت شفا پیدا کردم ازم خواست اینو به بیست نفر بگم. این پیام به دست کارمندی افتاد اتقاد نداشت کارشو از دست داد.مرد دیگری اعتقاد داشت 20 میلیون به دست اورد. به دست کس دیگری رسید عمل نکرد پسرشو را از دست داد.اگه به حضرت زینب اعتقاد داری این پیامو واسه 20 نفر بفرست............ 20 روز دیگه منتظر معجزه باش...

کلبــــه تنهـــــایی!!!
ساعت22:23---24 خرداد 1391
براى محبتهايى كه عميقند،نديدن ونبودن هرگز بهانه ای نيست ازيادبردن!

اشک ها و لبخند ها
ساعت17:13---22 خرداد 1391
اووووف،خیلی بحال بود،ولی فک نکنم تو ایران جواب بده

بنیامین
ساعت11:26---22 خرداد 1391
اپ خوشگلی بود خیلی زیبا بود .یه پسر 15 ساله که بتونه همچین تصور ذهنی داشته باشه خیلی حرفه موفق باشی

farzaneh
ساعت12:48---20 خرداد 1391
ای دوست دلت همیشه زندان من است
آتشکده عشق تو از آن من است
آن روز که لحظه وداع من و توست
آن شوم ترین لحظه پایان من است

به من هم یه سری بزن


آی آدم ها
ساعت20:21---18 خرداد 1391
خیلی جالب بود

لینکتون کردمپاسخ: سلام ممنون از اینکه لینکم کردی کاش آدرس خودتو میذاشتی برام تا بتونم بهت سر بزنم گلم


فرانک
ساعت14:09---18 خرداد 1391
جالب بود دنبال میکردم که ببینم به کجا میرسه کار یه بچه 15ساله...

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:نامه پسر,اتفاق, تجارت,بدترین پیش داوری,رویارویی,احساسات,موتورسواری,تیزبینی,جنگل,کارنامه,علم,دعا,نوه ها,ساعت 7:14 توسط باران| |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 آپلود عکس - شبکه اجتماعی فیس نما - قالب وبلاگ